سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خلوت من

 

کامپیوترها و نقش مخرب آنها!!

این کار ماجرای جالبی داشت. مربوط میشه به دوران پیش دانشگاهی و طرحی که قرار بود با موضوع طنز به تصویر در بیاد. در واقع ما باید طرحی ارائه می دادیم که مفهوم طنزی داشته باشه, چیزی تو مایه های کاریکاتور. خودم از طرحی که کشیدم خوشم اومد و همون سال توی نمایشگاه نقاشی و گرافیک که مدرسه مون برگزار کرد, شرکتش دادم. توی اون نمایشگاه کارهای متفاوتی به نمایش درومده بودن که بسیار متنوع بودن. از هنر مجسمه سازی و کتیبه بگیرین تا مینیاتور و پوستر تبلیغاتی. اما کار من, تنها کاریکاتوری بود که در نمایشگاه شرکت داده شده بود. شاید به همین دلیل به چشم می خورد.

زنگ های تفریح, همه ی بچه ها می ریختن توی نمایشگاه و البته همین باعث شد یکی از کارها دزدیده بشه!! یکی از دبیرها که در زنگ تفریح اومد و نمایشگاهو دید, این کاریکاتور نظرش رو جلب کرد و از بچه ها پرسید که صاحب این اثر کیه؟! اون دبیر اصلا ربطی به رشته ی ما نداشت و من هم هیچ کلاسی باهاش نداشتم. خلاصه بچه ها گشتن و منو توی نمایشگاه پیدا کردن و گفتن: "بیا گاوت زایید! یکی از آقا معلم ها درباره ی کارِت توضیح می خواد!"

من با ترس و لرز به طرف اون دبیر رفتم. جالب اینجاس که تا حالا توی مدرسه ندیده بودمش و اصلا نمی شناختمش. (با وجودی که مدرسه دخترانه بود ولی چند تایی دبیر مرد داشتیم که من فقط با یکی شون کلاس داشتم) آقای دبیر گفت: "شما اینو کشیدی؟" منم با صدایی که از اعماق چاه خارج می شد گفتم: "بله!" بعد با یک لبخند نه چندان خوشایند گفت: "منظورت از این چی بوده؟"

من بعد از قورت دادن آب دهان (به سختی!) و تلاش برای نشون دادن یک لبخند و ادای خونسرد ها رو درآوردن گفتم: "این بیشتر یک شکایت به وضع موجوده! یعنی اینکه چرا این روزها کامپیوترها, اختیار زندگی ما رو به شدت در دست گرفتن."

خودم از اعتماد به نفسم حال کردم (!) و از اینکه موقعیتی فراهم شده بود تا درباره ی کارم حرف بزنم به شدت خوشحال شده بودم. آقای دبیر مجدد نگاهی به کارم انداخت و سری تکان داد. بعد برگشت و نگاهم کرد و گفت: "من هم به وضع موجود شکایت دادم! کارهایی که در اینجا به نمایش گذاشتین به ندرت هدف دار و مفید هستن. تابلوهای نقاشی و مینیاتور و مجسمه های تزئینی چه حرفی برای گفتن دارن؟ چه باری از دوش مشکلات بر می دارن؟ چقدر می تونن به جامعه خدمت کنن؟... این اسف باره که هنر نتونه نقش سازنده ایی داشته باشه و فقط برای تزئین به کار بره."

حرف های آقای دبیر خیلی بحث برانگیز بودن و بچه هایی که دور و بر ما جمع شده بودن شروع کردن به سوال پرسیدن و اظهار نظر کردن. من دیگه حرفی نزدم (در اون لحظه قیا فه ام دیدنی شده بود! روی ابرا راه می رفتم!!) به این تفکر رسیده بودم که از بین کارهای نمایشگاه, کار من یک کار مفید و سازنده محسوب شده. این خیلی برام انگیزه و امیدواری به همراه داشت.

فردای اون روز هم یه آقای جوان که از بیرون برای دیدن نمایشگاه اومده بود, به کارم گیر داد! البته حرفاش و حتی قیافه اش جوری نبود که بشه جدی بگیریش. اما اون یه منتقد محسوب میشد, بخصوص که به گفته ی خودش کامپیوتر خونده بود و بر این عقیده بود که این اثر به کامپیوتر ها توهین می کنه!!!

حالا این به اصطلاح کاریکاتور, منو یاد اون روزا می اندازه و تحسین ها و تحقیر ها. اینکه گذشت زمان و کسب اندکی تجربه بهم یاد داد که با تعریف کرن ها, روی ابرا راه نرَم (!) و با انتقادها, بی انگیزه و دل شکسته نشم.

تجربه ی با ارزشی بود.

 

.................................................

پانوشت 1: طی یک سری مشورت ها و صلاحدید ها, تصمیماتی گرفتم که در صورت عملی کردنش شاهد پست های متفاوتی نسبت به گذشته خواهید بود. تصمیماتی از این دست که شعبه ی اصلی وبلاگ خلوت من رو رها کنم و از این به بعد فقط در اینجا بنویسم. بدون شک نظرات شما هم کمک کار من میشه.

پانوشت 2: نماز " وَواعَدنا " برای این روزها بسیار دلچسبه. مسیری دلچسب و شیرین تا رسیدن به معرفت و... عرفات. 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/9/22ساعت 7:33 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com